بعضی دردها هستند که چنان عقده ای و مریض هستند که دست از باز کردن خاطرات تلخ برنمی دارند. در حال باز کردن کاغذ دور خاطرات هم حسابی خش خش راه می اندازند تا ذره ذره از خاطرات را تا زمانی که کاملا نمایان بشه را ببینی و بیشتر دردشو حس کنی. 

بعد خاطره رو عین یک سگ هار کوکی راه می اندازه و باعث یک صحنه گروتسک میشه که تو بدو، خاطره بدو دنبالت! گاهی جاشون عوض میشه و گاهی هم خسته میشن و می شینن یه گوشه کرکری برای هم می خونن. خلاصه که صحنه ی خشن و طنزی می تونه باشه ولی دردش بدجور خوابو ازت می گیره. 

الان با این درد دارم می نویسم . خط و نشون کشیدم برای سگ هار دردم که فردا با قرص های جدید و بی رحم دکتر جدید، نابودش کنم. 
چاره ای برام نذاشته!!! هر چند دردش از مدل شیرین نیست حتی یه دونه شکر هم نمیشه توش پیدا کرد وگرنه بهش ارفاق می کردم و چند روز تحملش می کردم تا خودش خجالت بکشه و بره از جایی که اومده؛ از دل تاریکی های بدنم.

 اینجا یه جور تخلیه گاه روانی منه!
بعد از نوشتن حس و حالم، افکار و تمایلاتم، سبک و رها میشم از قید آنچه که نمی توانم به دست بیارم یا تغییر بدم، یا نابودش کنم. 

 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها