آدم هم موجود عجیب و غریبی است. وقتی به بدن خودت و تغییراتش فکر می کنی نزدیک است دو تا شاخه چند شاخه در بیاوری. به نظرم اختیار آدم دست موجودات ریز درون بدن است. موجوداتی که دکترها اسمش را گذاشته اند هورمون. این هورمون های لعنتی در ن فعال تر و خرابکارتر از هورمون های مردانه هستند شاید. هنوز مرد نشده ام که بدانم کدام مخربتر است. ولی من از روی کشفیات و حسیات خودم می گویم بدجنس تر از این موجودات نمی دانم چه شکلی وجود ندارد. همه چیز زندگی ات را دستشان می گیرند، موش می دوانند توی کارهایت و با فعالیت هاشان حالت را در برخورد با دیگران چنان قارآشمیش می کنند که طرف از تو بیزار می شود. پس نقش موثری در ایجاد تنفر دارد. 
تازه خیلی هم بهشان رو بدهی توجه کنی مثل الان من که کاملا زوم کردم ام رویشان نزدیک است بهت بگویند بمیر! بمیر! نه از آن بمیرهایی که زنده بمانی از آن بمیرهایی که حتما باید مردهِ مرده باشی.
لعنتی! اصلا ولش کنیم. تازه دارد سیخونک می زند که تو مگه قرار نبود خودکشی کنی. هر ماه تصمیم می گیری و بعد نمی کشی! 
زهی خیال باطل هورمون جان! تو هم عمرت چندان بلند نیست دو روز دیگر که فرجه عمرت قرمزت سر آمد من به ریش نداشته ات می خندم. من بمیرم مردن که آسان است زندگی کردن هنر است که من می خواهم هنرمند بزرگی باشم.

.
آخ دلم خنک شد. دیدید چطور پوزه اش به موکت مالیده شده. اووووفیش! 




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها