خرس خیاط نشسته است و خمیازه میکشد و همزمان گردنش را میخاراند. با پاهای دراز شد و باز از هم. لباس هایی که دوخته و در باد کولر می رقصند را نگاه میکند. با چشمهای گرد و ناامید و خسته. این تصویر ظاهری قضییهی خرس خیاط است.
از قیافه و پوستهی هر کسی تا همین حد میشود فهمید یا دید. در واقع یک بچه این گونه همه چیز را میبیند. هر آنچه میبیند را کمالیافته میداند و تمام. غافل از اینکه در کُنه فرد چیزهایی است که یا باید به زبان آورده شود یا خود طرف مقابل با توجه به تجربیات شخصی و آموختهی اجتماعی درک کند. مثلا بداند چشمهای افتاده و کُندگردش یعنی خستگی و ددگی و چند مشکل روحی روانی دیگر.
اما چه خوب بود آدمها و خرس خیاط همان یک بُعد را داشتند. اینقدر درگیر مشکلات و جنگ و فرسودگی نمیشدند. تک بعدی بودن نعمتی میتواند باشد کسب نشدنی. من با خرس خیاط دست به یکی خواهم کرد تمام بعدهای دیگر انسانیام را بشکنم و بماند تک بعدم. نه حتی بعد حیوانی. یک بعد جدید و ساده و یکرو که دست هیچ موجودی اعم از زنده و غیر زنده به آن نرسد.
ثانیه ثانیه زندگی کردن فرساینده است. من وزن ثانیهها را حس میکنم. روی کتف و پشتم صلیبی را حمل میکنم که هر ثانیه وزنهای است اضافه بر وزن صلیب.
خرس خیاط عزیزم لطفا صبور باش! پاشو برو کمی بخواب تا خستگی توی استخوانهایت رخنه نکند. اگر این ملال بماند و ماسیده شود روی تن ات کمکم به درونت چکه میکند و آن وقت دست به دیگرکشی می زنی. میدانم از خودکشی متنفری. چون اعتقاد داری خودم کردم که لعنت بر خودم باد!» بدترین گناه آدم است و غیرقابل بخشودن. در واقع مجازاتی ابدی ست.
پس بلند شو! کمی بخواب تا انرژِی ویران کردن خود و از نو ساختنش را داشته باشیم.
درباره این سایت