خرس خیاط نشسته است توی اتاقش. پهن روی زمین با پاهای باز از دو طرف و برش می‌زند، می‌دوزد و حاصل دوخت و دوزش را برانداز می کند. اما خیلی زود مجبور می‌شود بشکافد، جر بدهد و با قیچی تیکه تیکه کند. تیکه هایی اندازه نوک دماغش. تمام این اتفاقات با عصبانیتی مخلوط با سرزنش خود! خوب چه کارش می شود کرد وقتی آنچه می‌خواهد  مناسب ذایقه اش از آب در نمی‌آید!!!

قلاب دست می‌گیرد و می‌بافد. این از دامنش، این از جیب و این یکی دیگر. این از یقه و گردن که باید فراخ باشد. این از آستین‌ها که باید تنگ باشد تا هیچ نوع حیوان موزی، مخصوصا مار یا حتی چوبی در آن فرو نرود. می داند اگر چیزی در آن برود دیگر در نمی آید، جا خوش می کند و همانجا زاد و ولد می کند و خرس مجبور می شود از نوع آن پرورش دهد. آن وقت مجبور است بین خیاطی یا پرورش مار در آستین یکی را انتخاب کند. که چه بسا انتخاب مشکلی است.

خرس خیاط از آن موجودات خوب است که خیلی ادعایش می‌شود. ادعایش هم از همه چیز بالا می رود. نمی دانم تا کجا می خواهد بالا برود! شاید برسد به برج ایفل، یا برج خلیفه ی دبی! یا شاید هم مقصد آسمان است و ور دست خدا بودن!!! الله و اعلم!

ادعاهای خرس خیاط به جز خیاطی، جایی پیدا نکرده اند که به منصه ی ظهور در بیایید. برای خودشان یللی تللی کنان در ذهنش می چرخند و می خوابند و بیدار می شوند و تولید مثل می کنند و خیلی هم خودخواه و خود دوست هستند. 


این ها را به شما گفتم تا کمی با خرس خیاط آشنا شوید. جنبه های دیگر خرس خیاط فعلا سرّی است و اجازه انتشارش را ندارم. به محض دریافت اجازه کتبی به حضورتان تقدیم می کنم.





امضاء: از نزدیکان خیلی نزدیک تر از رگ گردن به خرس خیاط


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها