میرسیم به مبحث شیرین مقبول بودن یا تحسین شدن.
همه دوست دارند مقبول دیگران باشند. از همه موجودات کرهی زمین، من این مورد را بیشتر از هر چیزی میخواهم. دوست دارم زیباترین، باهوش ترین، بی عیب و نقص ترین آدم باشم. نه که در کل دنیا. چون یک روز که دراز کشیده بودم و موهای خشکم را نوک انگشتم می پیچاندم، فهمیدم این غیرممکن است و دست بالای دست بسیار. ولی همچنان جزء رتبه اول فانتزی هایم است.
اما سعی میکنم در جمع کوچکی که هستم بهترین باشم. تحسینم کنند و بگویند: باریکلا چه زن بانزاکتی! کاش مال ما بود! :) (البته گروهی که شیء محسوبم میکنند. که اکثریت مردم، زن و بچه شان را در درجهای از مالکیت میببیند که ماشین، خانه یا انگشترشان را.)
داشتم میگفتم. دلم میخواهد در جمعی باشم که از همه سر باشم. تاج سر باشم و بدرخشم. گاهی واقعا هستم. گاهی نه. از جوانتر از خودم متنفرم. مخصوصا زیباها و باهوشترها که همه چیز بلد هستند و طوری فخر میفروشند انگار جوانی آنها مخصوص است و ابدی. نمیدانند من هم روزی مثل آنها بودم و بر قلههای رفیع جوانی، مست از انرژی و نیروی جوانی و ترگل ورگل بودن سیر میکردم.
از پیرتر از خودم خوشم میآید. چون چشم از من برنمیدارند و دوست دارند نگاهم کنند. این یعنی مُهر هزار آفرین را دریافت کردهام. حیف که این بنده خداهای مجذوب من، بلد نیستند تعریف و تمجید کنند و به جایش لبخندهای قشنگ تحویلم میدهند و هی حاشیه میروند و سوالهای بیربط میپرسند. قربونتون برم من. بیایید به ردیف بنشیند تا من سخاوتمندانه برایتان بخرامم و بدرخشم. اصلا هم از دید زدن من خجالت نکشید من متعلق به همه ی شما، عاشقان نازنینم هستم. :) (خوشیفتگی مزمن!!!)
*
همیشه فکر می کنم کاش داروهایی هم تولید میکردند برای درمان این خصلتهای آزاردهنده. هیچ جوره نمیشود این احساسات را سرکوب کرد. یک مدت توی سرش میزنی، عین بچه های تو تلویزیون ایران، مینشیند سر جایش و نِقّش در نمیآید. اما همین که از آن غافل شوی ( و دوربین تلویزیون ایران به سمت دیگر بگردد)بلند میشود به جولان دادن و اسب دواندن توی روان آدم.
مهم این است که به وجودش واقف باشیم و حواسمان به آن باشد.
زنده بودن هم دردسر زیاد دارد ها!!!
اه خدایا نمی شد یک ورژن راحت و بی دنگ و فنگ از زندگی به ما میدادی!!! ما ایران به دنیا اومدیم گناه داریم آخه! یه کم دلسوز بنده هات باش جون خودت!
درباره این سایت